آمیتیسآمیتیس، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

شمال با آمیتیس و نیوشا

سلام جوجه ی قشنگم خیلیییییییییییییی دوستت دارم مامانی قول داده بودم عکس های مسافرت شمال رو برات بزارم. 13شهریور با نیوشا دخترخاله ات که بهش آجی و مامان بزرگ(مامان من) رفتیم رامسرتوراه بانیوشا کلی بهت خوش گذشت و کیف کردی عاشق نیوشایی تمام مدت عقب پیش مامان جون و نیوشا بودی مگر اینکه خوابت میگرفت میومدی پیش من.مثل همیشه رفتیم خونه ی خانم بهکایی(یعنی ازشون اجاره کردیم)یکم استراحت کردیم وحاضرشدیم بریم بیرون که واسه شام خرید کنیم ولی دلمون نیومد کناردریا نریم. شماکه عاشق آب هستی مگه میشد نگهت داریم تو تاریکی میرفتی سمت دریا و نتیجه اش این شد که تو آ؟ب افتادی و پراز ماسه شدی خودت که میرفتی هیچی نیوشاهم به زور میبردی و دادمیزدی آجیییییییی بیا. ...
10 مهر 1392

بی بهانه

سلام دنیای من الان که دارم مینویسم شرکتم ببخشید بازم مامانی دیر به دیر برات مینویسه واقعا وقت نمیکنم مرسی از دوست های گلم که به یادمون بودید.دخترم خیلی خانوم شدی کلی چیز یادگرفتی . ازهمه مهمتر و بهترین اتفاقی که افتاده اینه که  از وقتی از شمال برگشتیم (بعدا پستش رو میزارم با عکس هاش)یعنی از ١٦شهریور خودت به تنهایی بدون روی پاگذاشتن وساعتها تکون دادنت نهایت تا ساعت ١١ میری تو تختت میخوابی . نمیدونی چقدر خوشحااااااااااالم. انقدر شیطون شدی که همش باید حواسم بهت باشه از هیچی نمیترسی جز دستکش ظرفشویی میری سمتش دستتهاتو  میزاری رو سینه ات میگی تسید ( ترسید)‌آخ مامان دورت بگرده .ازشیرین زبونی هات بگم انقدربامزه شدی آدم میخو...
8 مهر 1392
1